سالهاست که در شهرهای مهم دنیا، کارتپستال فقط یک سوغاتی نیست؛ بخشی از حافظهی شهری است. برای پاریس، رم، توکیو یا استانبول، تصویر وجود دارد، روایت وجود دارد، و اشیایی کوچک که شهر را به خانههای دوردست میبرند. این حجم از تصویرسازی و تولید فرهنگی آنقدر بدیهی شده که کسی از خودش نمیپرسد «چرا».
اما وقتی نگاه را برمیگردانیم به ایران، سؤال شروع میشود.
چرا نباید کارتپستالی از سنندج وجود داشته باشد؟
چرا تصویر یک عمارت، یک میدان یا یک بنای شهری، باید فقط در آرشیو شخصی یا صفحهی موبایل بماند؟
چرا شهرهای ما، با این حجم از تاریخ و هویت، کمتر بهعنوان «موضوع طراحی معاصر» دیده شدهاند؟
این سؤالها یکباره شکل نگرفتند. حاصل سالها دیدن بودند؛ دیدنِ تفاوت نگاه. اینکه چطور شهر میتواند به یک تصویر کوچک، دقیق و قابلحمل تبدیل شود و همچنان شأن خود را حفظ کند. همین مشاهده، آرامآرام ما را به این نتیجه رساند که اگر قرار است موتیف از جایی شروع کند، آن نقطه باید شهر باشد.
شهر برای ما نه یک لوکیشن گردشگری است و نه یک نماد کلی. شهر جایی است که فرهنگ در آن جریان دارد؛ در معماری، در میدانها، در خیابانها و در حافظهی جمعی ساکنانش. شروع از شهر، یعنی انتخاب جزئیات بهجای کلیگویی. یعنی دیدن ایران نه بهصورت یک تصویر واحد، بلکه مجموعهای از هویتهای زنده.
اما چرا کارتپستال؟
کارتپستال فرمی است با محدودیتهای روشن. فضای کوچک، مخاطب مشخص، و توقعِ شفاف. کارتپستال اجازهی شلوغکاری نمیدهد. مجبور است انتخاب کند، حذف کند و دقیق باشد. برای موتیف، این فرم بهترین نقطهی شروع بود؛ تمرینی برای نگاه، نه نمایش توانایی.
ما با کارتپستال «شگفتی شهرهای ایران» شروع کردیم، چون بسیاری از نمادهای شهری ما آنقدر تکرار شدهاند که دیگر دیده نمیشوند. بازطراحی آنها تلاشی بود برای مکث؛ برای بازگرداندن توجه به چیزی که فکر میکردیم کاملاً میشناسیم.
این مسیر به کارتپستال محدود نماند. منطق آن ادامه پیدا کرد.
همین نگاه ما را به نشانگرهای کتاب رساند؛ شیئی کوچک، کاربردی و همراه با زندگی روزمره. نه تزئینی صرف، نه محصول نمایشی. ادامهی همان ایده: تصویر، حافظه و لمس فیزیکی در کنار هم.